۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

سفر جاده ای من (بخش چهارم): بوی یار و کتاب

من سه چیز را خیلی بیش تر از همه دوست دارم : سفر ، شکلات  و کتاب . حالا فکر کنید که در سفرم بروم نمایشگاه کتاب تهران و شکلات دستم باشه (!) این یعنی یک هدیه الهی ، یک روز بهشتی و دلپذیر. نمایشگاه در مصلای نیمه ساخته برگزار میشد که با خانه به مدت 20 دقیقه پیاده روی فاصله داشت و به راحتی راس ساعت ده  در نمایشگاه بودیم . تاکسی های سبز از در ورودی جماعت را به محل اصلی نمایشگاه میبردند و اما باز هم اطلاع رسانی در نمایشگاه ضعف شدیدی داشت به صورتی که دانشجویان و محصلین که میتوانستند با بن خرید مناسب تری داشته باشند باید از قبل ثبت نام اینترنتی میکردند و هیچ کسی از موضوع خبر نداشت... و البته کتاب ها براساس موضوع طبقه بندی نشده بودند و یک وضعیت شلوغ و پیج در پیچی را بوجود آورده بود اما عجیب جماعت آمده بودند و عجیب خرید میکردند. البته در چندین بخش نمایشگاه غرفه هایی جهت اطلاع رسانی به مردم وجود داشت که عملکرد خوبی را ارائه میدادند به صورتی که اگر اسم کتاب یا اسم نویسنده یا اسم انتشارات را میگفتی ، تورا به غرفه مربوطه هدایت میکردند.یک بخش نمایشگاه که بوی کنکور و دانشگاه میداد! جماعت کنکوری و دانشجو همه در این قسمت بودند و انتشارات و سازمان هایی مانند قلم چی ، سنجش سه وپیام نور و ....  همه کیلو کیلو فروش داشتند و من تونستم آقای مسعود نیکوکار که نویسنده کتب کنکورم را بود را ببینم و بعد ار دو سال ازش یک تشکر حسابی بکنم . بعد از این قسمت ،
بخش بعدی بوی رنگ و نور میداد (!) غرفه های ویژه کودکان که با انواع بادکنک و کاردستی و اسباب بازی دکور شده بود. و البته بخش اصلی که محل نماز جمعه بود و سایر انتشاراتی که به کنکور و کودک مربوط نمیشد در انجا قرار داشت . از کتاب های قران و تفاسیر و زندگی نامه ها تا کتب شعر و ادب، آشپزی و سفر ، روانشناسی و مدیریت و ... قرار داشتند ، بعضی از کتاب ها قدیمی بود ، بعضی ها عملا کپی برداری از اینترنت بود ، بعضی ها ارزش خواندن نداشت ، بعضی ها خیلی سلیقه ای بود ، بعضی ها حجم داشت اما محتوی نداشت و بعضی ها تمام عکس بود و بعضی ها خیلی گران ، خلاصه با هر سلیقه و سن و جنس ، کتابی برای فروش بود ... از سازمان موزه ها تا روزنامه ها و روابط عمومی و استان قدس و غیره همه جوره در نمایشگاه بود . کتب خارجی در طبقه بالا بود که البته متاسفانه مراحل خیلی سختی را برای خرید این کتاب ها باید طی میکردیم و وقت زیادی را در این بخش صرف نکردم . در محیط بیرونی نمایشگاه دو اتوبوس از سازمان انتقال خون برای عزیزانی که علاقه مند به اهدا بودند وجود داشت و مراکزی برای صرف و خرید نهار و بستنی بود . چیدمان نمایشگاه به غیر از مرتب نبودن براساس موضوع ، وضعیت مناسبی را داشت و در کل روز خوبی را در این محیط مملو از سلایق و علایق گذراندم.
عصر نیز به سمت میدان تجریش رفتیم که فاصله بسیار زیادی با خانه داشت و مامان و مادربزرگم ظمن طی مسافت به میدان تجریش ، از خاطرات خیلی قدیمی شان راجع به میدان میگفتند که برای تصور کردنش تصاویر سیاه و سفید در ذهنم به حرکت می آمد(!) . در میدان امام زاده ای وجود داشت که رفت و امد زیادی به آن بود، ما مشهدی ها معمولا دیگه امام زاده برو نیستسم ! (والا) در کنار آن بازار قدیمی آجری قرار داشت که به قول مادربزرگ بازار اصلی تجریش بود و هنوز از رونقش نیافتاده بود و غلقله ای از مردم در آن در رفت وآمد بودند از سبزی و میوه تا بدلیجات و سمنو و قرقروت در آن قرار داشت و بنا به حدی قدیمی بود که هرلحظه این حسو داشتی که فرومیریزه! . روبرو میدان تجریش ساختمان تجاری تندیس قرار داشت که چهار طبقه از ساختمان مربوط به مغازه ها بود و در آن میتونستی مانتو های شیک و البسه خوب و کلا هرچه که مربوط به خرید بانوان باشد را در آن پیدا کنی . و نکته جالب که هنوز در مشهد اجرا نشده و در اکثر نقاط تهران میشه ببینی واحد های سیار فروش اغذیه هست که در گوشه های ساختمان قرار دارند و هرکدام غذایی متفاوت با دیگری را به عرضه فروش میگذارند، از پاستیل و شکلات تا سوسیس و کالباس ، از پیتزا و پاستا تا غذاهای فرانسوی و چینی (!) خلاصه که همه جوره بود. و قیمت ها در این مرکز از 20 تومان تا 20 ملیون تومان و بیشتر بود و خلاصه میتونستی روز خوشی را با جیب بابا در این مرکز طی کنی . :)
تگ ها: نمایشگاه کتاب تهران ، کتاب ، میدان تجریش ، بازار تاریخی تجریش تهران ، ساختمان تجاری تندیس ، خرید در تهران

هیچ نظری موجود نیست: