۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

سفر روح (قسمت پنجم):دعوت طبیعت


صبح موسیقی بسیار زیبایی در پس زمینه افکارم به نوازش بود ، گوش سپاردم چه جالب آهنگ "keys to imagination - yanni" بود که نت به نت در ذهنم زده میشد...  پیاده در مسیر میرفتم هوای زیبای بهاری احاطه ام کرده بود ، به خود گفتم یانی با تمام وجودش در طبیعت ادغام شده که تونسته اینچنین زیبا بنوازه، ای کاش من هم سهمی از طبیعت داشتم ، صدایی را شنیدم که گفت تو هم با طبیعت هماهنگی چون داری آهنگ منتخب روز او را میشنوی (!)، با او همراهی چون نشانه هایش را کمابیش درک میکنی ، آنروز ماهی های برکه نجوای تورا شنیدند و به طبیعت پیامتو رسوندن و هم اکنون من اینجاهستم که کارت دعوت کائنات را به تو هدیه دهم . روح من از شوق سرشار بود ، به مهمانی ایی میرفتم که مدتها انتظار دیدار میزبانانش را داشتم .بار دیگر باد به سویم آمد و گفت امروز تو مهمان من هستی ، همراهم باش . در شهری او ارام مینواخت و در شهر دیگر ابرهای باران زا را به بارش میگمارد ، دردریایی گرداب به پا میکرد و در دریای دیگر به حرکت کشتی ها کمک میکرد ، در جنگلی طوفان میشد و در دشتی، پهنآور سایه ی آن سرزمین. پرسید" ماهیت مرا چه ارزیابی میکنی ؟ "گفتم :خیر و شر ، مهر و خشونت ، آرامش و بی قراری ، صبر و نگرانی را در تو میبینم.
گفت پس داستان حضرت موسی و حضرت خضر را به یادآور ، گاهی از دید تو کاری خیر است اما از حقیقت چه دانی ؟ گاهی دیگر در نظرت کاری شر است اما باز از حقیقت چه دانی ؟ گاهی از طریق خشونت راهی به سوی حق میبابی و گاهی به واسطه ی مهری اندک، از راه او باز میمانی .
ای مهمان عزیز من، تنها ایمان است که حقایق را آشکار میکند. به خاطر بسپار که  پیروزی برای افرادیست که به زلالی و بخشایندگی آب چشمه مینگرند نه به وسعت و محدوده ی آن
دی ماه 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

سفر روح(قسمت چهارم): بت ها را بشکن

سه شنبه هوا ی مشهد به یکباره طوفانی شد . انروز طوفان را دیدم مفتخر به  شکاندن شاخه ها و غوغا به پا کردن میان خاک و هوا . گفتم ، چگونه اینچنین شاد و خرامانی؟ گفت نمیبینی که بت میشکانم ؟ نگاه پرسشگرانه ام را یافت و پاسخ داد به واژه بت دقیق شو جواب را خواهی یافت ، تنها به خاطر بسپار که بت درونت را بشکانی ، طوفان چشمکی زد و با اغوشی پر از گرد و خاک مرا به حال خود کرد رها.
بت ، یعنی ظاهر پرستی، یعنی پذیرش کورکورانه و تقلید بی پرسش، بت یعنی بی هویت از خود همرنگ جماعت شدن، بت یعنی نشنیدن تقاضای ندای روح ، سرکوب کردن خواسته ی کودک درون . بت یعنی سکون و سکوت یعنی جنگ بر علیه انقلاب درون . بت یعنی انچه نیاکان گویند خیر است بی انکه بپرسی چرا ؟
داستان بت شکنی ابراهیم برای مسلمانان در قران به این منظور نیست که ای مردم سنگ را نپرستید ، بلکه نمادیست که ای مردم سنت را نستایید ، نگذارید که باتلاق افکار دیگران شما را از جاری شدن باز دارد ، پارادایم ها را بشکانید و چشمه حقیقت را بر خود جاری سازید. کعبه به دست ابراهیمی ساخته شد که نماد  یکنواختی و پذیرش کورکورانه را شکاند ، کعبه که قبله ی مسلمین است نمادیست که میگوید ای مردم ازرسم و سنت های بی دلیل زمونه تون برای خود بت نسازید ، بگذارید که روح زندگی در شما جاری شود و وجودتان در اشتیاق یافتن حقیقت زلال گردد.
طوفان بار دیگر مرا در بر گرفت و گفت : آری این کار نیاز به شهامت دارد ، نیاز به اسقامت و پشتکار دارد ، اری شاید از مردم اطرافت در این راه مخالفت ها ، توهین ها ، دروغ ها، تمسخر و بی اهترامی ها یی خواهی شنید اما نترس چرا که سرانجام هر بت شکنی نیک و خجسته است ، لذت این کار، تو را انچنان غرق در شادی و ارامش میکند که بی حرمتی های سایرین برایت بی معنا خواهد شد ، پس نترس اگر بتی در مسیر زندگانی ات دیدی ان را بشکان.
به یاد خواهرم افتادم ، در زمانی که به کوه رفتن یک دختر در میان افکار مردم عملی زشت و سبک و بدشگون و ..... (!) بشمار می امد، او این بت را شکاند و با افتخار عکسی  از حضور وجود خود در کمپ اورست بر اتاق خود نهاند و بعدها ، همان مردمانی که پشت سر او حرفها ، تهمت ها و بی حرمتی ها داشتند ، به او با افتخار مینگریستند و اورا الگویی از کوهنوردی میشماردند.
طوفان بار دیگر دمید و گفت : میدانستی که امام حسین خود یک بت شکن است ؟ او حج را با تمام عزتش ترک گفت چرا که نمیخواست ان هزاران مردمی که برای سربریدنش شمشیر تیز کرده اند ، دریاچه خون را در شهر عزیز مدینه و مکه بسازند او حج را ترک گفت تا آیندگان این بی حرمتی را در شهر های پر نور خدا سنت نگردانند.
گفتم چه جالب که امام حسین میدانست که آیندگان به جای شکر گذاری از این عمل نیکوی وی، تنها به عزاداری ان دریاچه ی خونی میپردازند که قطره قطره اش با عشق و نور ساخته شده بود . اری نیاکان ما از زیبایی های عاشورا تنها بت ظاهر واقعه را ساختند و هر سال ان را دیوانه وار میپرستند.
اذر89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

سفر روح(قسمت سوم): پرواز کلاغ ها

شب بود ، حدود های ساعت هشت ، پارک ملت خلوت خلوت بود ، میانه های پارک بسیار زیبا و دیدنی شده بود. تاریکی شب از میان شاخه های بدون برگ درختان به درون محوطه سر میکشید و ساز سکوت فراگیر بود .در بوسه ی باد برگونه هایم نوای درختی را شنیدم که گفت "به من نگاه کن چه میبینی ؟" گفتم تو را میبینم که اکنون تنها اینجا ایستاده ای ، اما روزگاری جوانه ی برگ های سبز به تو نوید همراهی را میداد و با بازشدن برگ های سبز شاخه هایت ، در کنار یکدیگر روزگاری را در نشاط و شادی گذراندی اما گویی که برگ ها رخت سفر بستند و تو را ترک گفته و همزیستی با خاک را کاشانه دل کردند . در همین هنگام کلاغ ها شروع به سروصدا کردند ، به صداهایشان گوش کردم و خندیدم ، درخت هم خندید ! باد با حسرت گفت به من هم بگو که چه شنیدی ؟ گفتم : کلاغ ها به درخت گفتند که غم مخور ، صبور باش، در بهار دیگر، برگ های سبز جوانه خواهند زد. اینبار با تعدادی بیشتر و نیروی عشق عظیم تر ، اما لازم است که  دعوت مرا به ایمان به جاودانگی عشق ، امید به بهار و صبر در تاریکی سرما و گذشت از بی وفایی برگ ، را پذیرا باشی. آیا این دعوت را قبول میکنی ؟ درخت با اشتیاق پاسخ داد : اری ، کلاغ ها به رقص امدند و به درخت تبریک گفتند . 
 باد خندید و گفت : رعنا ، تو اکنون به راز پرواز کلاغ ها در پاییز دست یافتی ، پس بگذار به تو بگویم که کلاغ ها پیامبران درختان اند ، آنها در فصل نا امیدی به تک تک درختان نوید گذشت ،صبر و ایمان را میدهند ، جدایی برگ ها و سرمای سرد زمستان ، ازمایشی است برای هر درخت، و در این راه، کلاغ ها تنهایشان نمیگذارند.
به کلاغ های بالای درخت نگاه کردم و گفتم : من همیشه پرواز شما را در پاییز دوست داشتم اما اکنون پرواز شما برایم معنایی شگرف تر و زیباتر دارد. به درخت گفتم : ای دوست من، برایت موفقیت را ارزومندم ،او تک برگ مانده بر شاخه اش را به من هدیه کرد و گفت : گانگ هو دوست من ، گانگ هو
نیمه اذر 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

مشکلات و شکلات

دو سال پیش دوستی به حالت طعنه بهم گفت: کسانی که به ظاهر شاد هستند ، در باطن بیشترین غم ها را دارند ! سنگینی حرفش در دلم نشست ، به خودم گفتم خب این حرف یعنی چی!؟
جالب استکه همان هفته با خانم مهندس محسنی آشنا شدم ، بانویی بسیار شاد و فعال و مثبت بین ، او تمام وجودش سرشار از "گانگ هو" ها بود . در یکی ازجلسات گفت: شانس وجود نداره بلکه شانس تنها به تعبیر ما از رویداد ها  و دقت ما در دریافت نشانه هاست، گفتم چه جالب، همین جمله را هم میشه واسه شادی و غم در نظر گرفت.
بعد ها که یاد حرف دوستم راجع به خودم می افتادم خندم می گرفت ، آدم ها چه راحت میتونند شادی دیگران را به دید منفی بنگرند تا در زندان غم خودشون آسوده تر اه و اندوه بکشند!
غم ها ، ناراحتی ها ، نبود ها و مشکلات همیشه هست ، منظورم اینه که همیشه دلیلی میتونه وجود داشته باشه که انسان را ازرده کنه، اما برای یک فردی که "به قول استادم در پی رویداد ها ، به دنبال نشانه ها می رود" و از میان ان ها فرصت ها و شانس ها را می سازد ، برایش بسیار کم زمان غم خوردن و اندوه کشیدن می ماند . و البته بسیار کمتر برایش زمانی میماند که نسبت به امور و حریم سایرین تجسس و دخالت کند . چرا که به دنبال "افسانه ی شخصی" خود است . و اولین گام برای این ماجراجویی ، پرنشاط بودن و شاد زیستن و مهر بخشیدنه .
دقت کردید تفاوت میان مشکلات و شکلات در م اول است! همام م منفی گرایی (!) برای" سفر به افسانه شخصی" لازم است که این م را نادیده بگیریم تا مشکلات را به دید شکلات بنگریم و با تجربه ی مزه چشی ان ، انرژی گیریم و گام بعدی در مسیر سفر را پر توان تر و با تجربه تر بپیماییم. 
اری  ای دوست قدیمی،  من با اینکه مثل سایر ادما مشکلاتی دارم ، اما شادی طعم شکلات را نیز در یاد دارم . 
اذر 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

سفر روح ( بخش دوم ): آنسوی دروازه

روز یکشنبه ، حس غریبی داشتم، نزدیک های ظهر بود که وجودم را تلاتم و بی قراری پر می کرد و آرامش وجودم دگرگون شد ، نمیدانستم این چه حسی است و برای چه ، اما اشوبی در درونم بر پا بود . عصر که به خانه رسیدم اشک های چشمان مادرم خبر از فوت آقای شفیعی ، (پیر مرد مهربان و بسیار معنوی که ناهمواری های سخت زندگی اورا بسیار آزموده بود و وجودش را مملو از نور و عشق الهی کرده بود )را میداد.
برایش خوشحال شدم چون که رها شده بود و اکنون در وصال معشوق اش بود . اما برای خودم غمگین بودم ، به خود گفتم رعنا چرا فرصت را از دست دادی ، او میتوانست استاد خوبی برایت باشد.
آن شب در خواب دیدم که دست مرا گرفت  و وارد سرزمینی گشتیم پهناور، که میتوانستی خط افق را نظاره گر باشی . پرسیدم اینجا کجاست ؟ با اشاره گفت : به این سرزمین بنگر، هر عمل آدمی عکس العملی بر این سرزمین دارد،
 گر خوبی کنی ، خوشه خوشه گندم زارها و گیاهان در ان رشد خواهند کرد ، به وسعت بخشش، نیکی ، مهر ، گذشت و سپاس آدمی ، درختان متعددی می رویند و سایه های آن گسترده تر و هوای ان متعادل تر خواهد شد ، به میزان وسعت قلب و خیر خواهی ، باران رحمت خواهد بارید و جویبار ها در سرزمین جاری خواهند شد ، به میزان صداقت چشمه ها زلال و به میزان ایمانت سرزمین پهناورتر خواهد گشت.
گر بدی کنی به میزان کینه ، نفرت ، حسد ، بخل و طمع ادمی خارها جایگزین خواند شد و آفتاب سوزان تر ، شن زار ها بر گندم زار ها غلبه می کنند و مواد مذاب بر روی رود ها را می پوشانند تا به جایی که شدت گرما ، ملال زندگی بر هیچ جانداری را ندهد.
همچنان  که حیرت زده نظاره گر سرزمین بودم ، گفتم : پس این است انچه خدا در قران اش می فرماید "الدنیا المزرعه الاخره"
با تبسم پاسخ داد : نه دخترم ، این نمادی از کالبد جسمانی آدمی در همین دنیاست که روح در ان بسر میبرد ! انسان به واسطه جسم مادی خود و تمرکزش به مادیات ، متوجه آن نیست که آنچه روح در آن مستقر است فراتر از این چند تکه گوشت متصل به استخوان است. دخترم بدان که هر عمل تو ، چه خوب چه بد ، به نفع یا ضرر روح و جسم خودت خواهد بود . دخترم عاشقانه معبودت را بخوان چرا که هیچ دوستی بهتر از دوستی با خدا نیست.
از خواب بیدار شدم ، همچنان متحیر در آنچه دیده بودم ، اما شاد چرا که مسیر و فرصت شاگردی نزد استادی چون او را یافته بودم.
ادامه دارد.....
-------------------------
ابان 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

سفر روح (بخش اول): دروازه عشق

هنوز یادمه اقای لطفی را ، دبیر انگلیسی کانون زبان ایران ، او وقتی فرصت میافت برای دانش اموزانش جملات ، نکات و عبرت های اموزنده و پرورشی میگفت که البته چه قدر برای ما دختران 13 ساله که به سن تحول نزدیک بودیم موثر بود، از میان تمام انچه که به ما اموخت این جمله اش در روحم نشست :"از خود بپرسید دلیل حضورم در این دنیا چیست؟برای چه امده ام و هدفم چیست؟" یادمه که مدتها این سه سوال او، مغز منو درگیر کرد و اخر سر در چاله ای پر از خالی فرو رفتم ، چون به جای جواب سوال ، سوالات متعدد بیشتری در ذهنم مطرح میشد تا به جایی رسید که ذهنم هنگ کرد و با ریست مغزم کل این مساله را به فراموشی سپردم! اما سالهای بعد این پرسش مجددا مانند خوره ای بر وجودم نشست و بعد از رویدادها و رخداد های متعدد به این نتیجه رسیدم که دلیل حضورم در این دنیا این استکه:" با دستانی باز و صادقانه مهر ورزم ، حتی اگر انعکاسی نداشته باشد ،چراکه لذت بخشیدن و مهرورزدن هستکه دنیا دنیا ارزش داره" و در ادامه رویدادهای مسیر زندگانی کم کم پاسخ سوال تکمیل تر شد :"دشمنت را ببخشی و برایش پیروزِی و هدایت را طالب باشی ، حسادت و کینه را دور سازی و کودک درونت را با شادی و نشاط زنده نگاه داری ، همراه دوستت در غم ها باشی و دلیل شادمانی هایش شوی" ، راستای زندگی و داستانهایش هرکدام بر این مکتوب جملات می افزود اما جایی در خلوتکده وجودم فریاد میزد که کم است اینها همه مقدمه است و هنوز در مکتوب زندگانی ات فصل اول را نیافتی. عجیب که در میانه مهرماه و ابان ماه 89 فصل اول مکتوب برایم رغم خورد.
فصل اول مکتوب : دروازه ی عشق
امسال رایحه عشق همراه با نسیم پاییزی وجودم را فرا گرفت و برایم سازی میزد که روحم را به رقص میاورد . حسی زیبا ، متفاوت و شورانگیز .
حس اول : شتاب و بی تابی  ، حس دوم : خودخواهی ! حس سوم : غرور !حس چهارم : طمع !حس پنجم : شکست شیشه عمر دیوی که این چهار حس را داشت یعنی من ! اری خود من.
شتاب باعث میشد که صحیح درنگ نکنم ، خودخواهی باعث میشد که صحیح نگاه نکنم ، غرور باعث میشد که حق را به خود دهم و طمع باعث میشد که به این سه حس که در خود دارم افتخار کنم و بیشتر خواهم ! و داستان متفاوت عشق، اهریمن مرا شکاند و با نمایش نور خود مرا به دروازه ی عشق رساند. 
همیشه برایم این پرسش بود که "کسی را برای شخص خودش دوست داشتن" یعنی چه؟ جدا از افرادی که مگسان گرد شیرینی هستند ، مگر ما ادم ها را برای چه دوست داریم؟ اگر دوست داشتن ما حتی بدون خواسته ی ما ، برای دلیل و علتی است ، چگونه میشود کسی را به خاطر خودش دوست داشت؟ با شکست شیشه منیيّت و غرور ، با مطالعه در حضور و  وجود خود این را یافتم که هنگامی که : دلت از پلیدی ها پاک گردد ،
بال پروازت به سوی نور باز گردد ،
ذهنت از افکار خاک گرفته غبار روبی گردد ، 
عشق در وجودت خالص گردد 
و روحت به سوی نیروی هستی جهان همسو گردد
"او را"- هرکه هست ، با تمام نقص ها و خوبی هایش ، برای شخص وجودی خودش دوست داری ، با تمام نقص ها و خوبی هایش، چرا که "او" همچون آیینه ای خواهد شد که در ان خود را خواهی دید " با تمام نقص ها و خوبی هایت"!


فصل اول مکتوب : دروازه ی عشق ، یعنی در مرحله اغازین سفر روح ، همچون چشمه ای خواهی شد که یار درنگرش بر زلالی آب چشمه خود را خواهد دید و تو در زلالی چشمان او ، خود را خواهی دید.... تنها در این هنگام است که بال هایت آماده پرواز به سوی سفر روح خواهند بود ، هنگامی که به دروازه عشق میرسی ، تپش قلبت را میشنوی که به تو میگوید : تبریک میگم بلاخره از هزار راه شک ، تردید ، حدس و گمان -،با صبر و شکیبایی و فکر و تامل ، به سلامتی عبور کردی و تصمیم صحیح را گرفتی ؛ عزیزم به دروازه ی عشق خوش امدی
ادامه دارد....
-------------------------------------
ابان 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

سفر روح (سخن آغازین):با نهایت تشکر تقدیم به تو

چند وقت پیش متنی را از کتابی خواندم به این مضمون : هنگامی که شاگرد آماده فراگیری باشد ، استاد ظاهر میگردد .
متن زیبا و تاثیر گذار بود ، با خود پرسیدم اگر من شاگردم ،قرار است چه را فرا گیرم و استادم کیست ؟
خلاء درونم به پاسخ آمد و گفت : عشق ،
گفتم چرا ؟ جواب آمد : ایا درکش کرده ای ؟ ،
پرسیدم حال استادم کیست : ندا آمد ، هنگامی که شاگرد آماده فراگیری باشد ، استاد ظاهر میشود !
و گذشت و گذشت ، ذره ذره تو به مانند سایه ای همراهم گشتی و آهسته و به نرمی فردی شدی چون آئینه ، که خود را در ان میدیم ، و اصلاح و اصلاح و اصلاح ، فرامیگرفتم از تو ،خود بهتر بودن را ، می اموختم از تو ،کامل شدن را و نیروی نشاط و شادابی .
و غم ها ! دیگر با این واژه آشنایی نداشتم ، هرچه بود تو بودی و شادی ، شادی بود و تو . 
"اهریمن" تاریکی و ظلمت و اندوه از تسخیر دل درامد و خلوتگاه دل را"اهورامزدای" نور و صفا گرفته بود و من نمیدانستم که از درون چه هیاهویی برپاست ، تا که دل به تنگ آمد و قلب به تکاپو، هردو هم صدا فرامیخواندنت ، نیروی آسمانی مرا در آغوش گرفته بود و هر آنچه در اطرافم بود ، نور بود و نور ونور . آری  در حال فراگیری بودم و تنها استادم بودی .
و بعد باز خواندم چنین متنی را :"خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی، ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، داده بودی و پس گرفته بودی،اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی، خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر" میدانستم که باید شکر گذار بود ، شکر گذار . در پی هر رویدادی خیریت و مصلحتی است پس تنها شکرگذار خدایم گشتم و سپاس گذار تو
و امشب این متن درس تورا تکمیل کرد :"
---------------------------------------------------------------------------------------------
زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد
كوچك باش و عاشق ،كه عشق می‌داند آئین بزرگ كردنت را ...
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
فرقى نمي‌كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران، زلال و پاک كه باشى تصویر آسمان در توست
چرا که مردم آنچه را که گفته‌ای فراموش خواهند کرد ،حتا آنچه را که انجام داده‌ای به فراموشی خواهند سپرد 
اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده‌اید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند
دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد ولی نمی‌دانم چرا خیلی‌ها و حتی خیلی‌های دیگرمی‌گویند 
این روز‌ها دوست داشتن دلیل می‌خواهد و پشت یک سلام و لبخندی ساده دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
ودنبال گودالی از تعفن می‌گردند
دیشب که بغض کرده بودم باز هم به خودم قول دادم من سلام می‌گویم 
و لبخند می‌زنم و قسم می‌خورم و می‌دانم عشق همین است به همین ساد گی
پس ، برای همسایه‌ای که نان مرا ربود، نان
برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی
برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش
و  برای خویشتن خویش آگاهی و عشق آرزو دارم"
--------------------------------------------------------------------------------------------------
برای درس زیبایی که به من اموختی ، متشکرم
و برایت آرزو دارم که تو نیز در مکتب خانه ی خود فراگیری
چراکه هنگامی که شاگرد آماده آموختن شود استاد ظاهر میگردد
30 مهر 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

فلسفه روزه :


چندی پیش فردی ازم پرسید که چرا روزه میگیرم ؟ جواب خاصی برایش نداشتم جز اینکه در ذهن خود نیز به دنبال پاسخ این چرا بودم . اندکی ذهنم  مشغولش شد و باعث شد که تکه های پازل ذهن اشفته را در کنار یکدیگر مرتب کنم تا به جوابی برسم. اول از همه به دنبال پاسخ فلسفه نگارانه ی موجود در کتب ها و گفته ها رفتم ، چرا روزه میگیریم ؟ تک تک پاسخ ها برایم منطق صحیح را ایراد نمیکرد و بیش تر به مانند پاسخی بود سطحی که تنها رفع تکلیفی باشد از سوال کننده . که معمولا پاسخ ها برای عموم این چنین اند:
برای اینکه به یاد فقرا بیافتیم!
برای اینکه زیاده روی نکنیم!
برای اینکه قدر نعمت بدونیم!
برای اینکه سالم زندگی کنیم!
چون دانشمند ها هم رمضان را تایید کردن و گفتن خوبه!
چون در سایر مذاهب هم روالی مانند رمضان ما و روزه گرفتن هست !
چون اسلام گفته و جزو واجباته!
چون گذشتگانمان میگیرند پس یه چیزی میدونند که روزه میگیرند پس ما هم روزه میگیریم!
واسه رژیم خوبه و لاغر میشیم!
نمی دونم اما میگیرم ، دلیلی هم ندارم!!
واسه امتحان الهی و صبر و ....!
واسه اینکه توی این ماه دروغ نگیم ، غیبت نکنیم و ....!
و جواب هایی به این ترتیب ...
اما به نظرم علت اصلی قرار دادن ماه رمضان در اسلام موارد فوق نیست بلکه فلسفه ی رمضان به این است که خدا ا به ما در سال یک فرصت  30 روزه را میدهد که با نخوردن (که معمولا بزرگ ترین نقطه ضعف هر ادمی است!) این سوال را از خود بپرسیم و چون در پی یافتن جوابش باشیم از کسی جز خود نمی توانیم پاسخی بشنویم چرا که پاسخ هر کس به این سوال انعکاسی است از ضمیر ناخودآگاه و شخصیت درون آدمی . 

به عنوان مثال اگر پاسخ شما به این سوال این باشد که چون همه میگیرند پس ما نیز اینچنین : این بیانگر این است که شما بدون جستجو و کنجکاو در باره رمضان تنها به عمل دیگران بسند میکنید و به تقلید بی پرسش راضی هستید و در پارادایم وسنت اجدادیتان قرق شدید ، انعکاس ضمیر نا خود آگاه شما این است که : جسمتان روالی روز مرگی را طی میکند و این مورد  در اسلام به شدت نهی شده ،( به قول حضرت علی :فردی که دو روزش مثل هم باشد مسلمان نیست ) این اهمیت پارادایم شیفت یا همان سنت شکنی را دراسلام نشان میدهد چرا که محمد خود بزرگ ترین سنت شکن جهان بوده و اعرابی را که عمری بت می پرستیدند را با خدا ی یکتا آشنا میکند .

پاسخ هایی که مربوط به سلامت جسم و رژیم و ... هست بیانگر این است که ضمیر نا خود آگاه شما به دنبال فرصتی میگردد تا به شما تغذیه سالم و سالم زیستن را تذکر بده ، گویی که شما به علت مشغله های کاری و ذهنی اهمیت سالم زیستی را فراموش کرده اید و با خوردن مواد نامرغوب و اضافه خوری و ... به بدن خود ،ناخودآگاه ضربه میزدید. در قران به صرفه جویی و سالم زیستی اشاره شده وبه میوه ها و خوراکی ها و فواید ان ها اشاره نموده .

 اگر پاسخ مربوط به امتحان الهی و صبر و  عدم اقدام به گناه و ... است ، بیانگر این است که ضمیر ناخودآگاه شما به مرحله ای از شناخت روح شما رسیده و خواستار پیشرفت شما در ضمینه اخلاقیات و روانشناسی است چرا که با صبر پیشه کردن و تامل قبل از انجام گناهان روزمره از صغیره تا کبیره جسم و روح شما به مرحله زیبایی از شناخت درون ، رفتار و کردار و گفتاری نیک میرسد و همانطور که قران فرموده هرکس خود را شناخت خدای خویش را نیز می شناسد .

اگر پاسخ شما مربوط به یاد فقرا و دستگیری مستمندان و کمک به مضلومان باشد ، بیانگر این است که ضمیر ناخودآگاه شما در شما توان مهر ورزی و پخش عشق را میبیند و میخواهد به شما طعم زیبای بخشش و تجربه زیبای همراهی و همیاری را بچشاند .
به نظرم فلسفه رمضان به این است که خداوند هر سال به ما این فرصت یادآوری را میدهد که از خود بپرسیم و بر خود آگاه شویم و نسبت به پیشرفت و بهبود خود از شکست سنت ها تا پخش عشق و بخشش مهر پیش رویم .

رمضان میهمانی خدا نیست بلکه به مانند مسابقه ی بیست سوالی است که در ان ما شرکت میکنیم اما اینبار مجری و میهمان مسابقه خودمانیم و ضمیر ناخودآگاه خودمان. 
و در انتها یک سوال باقی میماند : ایا برنده ی امسال مسابقه ی بیست سوالی هستیم یا خیر؟
شهریور 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

گانگ هو دوست من


سال گذشته استاد عزیزم پیشنهاد کرد که کتاب گانگ هو را بخونم ، اما چون در خلاصه تعریفی که از کتاب داشت اسم چندتا جونور را داشت ، به خودم گفتم برو بابا! کی حال و حوصله جانورشناسی را داره!
هفته ی پیش از کنار کتابفروشی رد میشدم و به ناگاه ، گانگ هو را در دستان خود دیدم! شروع به خواندن کردم و با هر خط علاقه ام بر ادامه بیش تر میشد ، گانگ هو کتاب مدیریتی برای شرکت ها و سازمان ها بود ، اما میتونستی اونو در خودت نیز رشد بدهی!
دقت کردید که یک سری موارد باید در زمان خودشون اتفاق بیافته ؟ گانگ هو کتابی بود که درست در زمان درست در دستانم قرار گرفت. 
مشخصات کتاب:
گانگ هو! Gung ho: مدیریت شگفت انگیز
کنت بلانچارد، شلدون بولز، صدیقه ابراهیمی (مترجم)، علی ابوطالبی (ويراستار)
و اما انچه که از کتاب دوست داشتم به خلاصه :
روحیه سنجاب ها :کار ارزنده
بدانیم که کار ما در بهبود جامعه مؤثر است و  همه برای یک هدف مشترک کار می کنیم و اینکه
ارزشها همه طرحها، تصمیمها و عملیات را رهبری می‏کنند.
شیوه سگ های ابی: برای رسیدن به هدف کاملا مراقب و مسلط باشید
به سایرین اعتماد نموده و با مشخص کردن وظیفه هرکدام ، آنان را در انجام کار ازاد گذاریم
افکار، احساسات، نیاز ها، رویا ها و آرزو ها را محترم شمرده ، شنیده و به آنها عمل شود.
رهاورد غاز ها: یکدیگر را در جریان کار تشویق کنید.

به صورت خلاصه آنچه من از این کتاب دریافت کردم:
برای رسیدن به هدفت ، برای کارهایت ارزشگذاری کن ، خود را در بروز ایده ها و تخیلات ازاد بگذار و ان ها را عملی کن ، به احساس درونت گوش سپار و خود را در رسیدن به ان تشویق کن ، تشویق کن و تشویق کن - تو خواهی توانست

و با جمله زیبای باربارا دی انجلس، این پست را تکمیل میکنم :
آخرين بار كه به عشق و شور زندگي نهفته در وجود خود اجازه داديد تا بيرون آيد و كمي بازيگوشي كند كي بود؟ آخرين باري كه از بازي با بچه ها به همان اندازه ي آنها لذت برديد ، كي بود؟ آخرين باري كه از زنده بودن خود به هيجان آمديد كي بود؟ نگران نباشيد ديگران درباره شما چه فكر مي كنند. به اين فكر نكنيد كه آن چه را دوست داريد انجام بدهيد چقدر عملي ، مفيد ، يا موثر است. مضحك باشيد ، عاشق باشيد ، با شور و حال زندگي كنيد . خودتان باشيد

مرداد 89
رعنا اردکانیان

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

شب ها در پارک ملت مشهد چه میگذرد؟

مدتی است که به واسطه دو همسایه عزیز شب ها راهسپار پارک ملت میشوم و اندک زمانی را در خنکی اب و هوای پارک گام برمیدارم. همین بهانه ای شد که تصویر سازی از انچه شب ها در پارک ملت مشهد میگذرد را به نگارش آورم
اول از همه حضور مشهدی های پر شور و هیجان ورزشکار در پارک هست که همیشه برای من حس افتخار را بوجود میاره چون در پارک ساعی تهران که امکانات و زیبایی و ساختار بسی زیبا تر از پارک ملت مشهد را دارد ، خبری از ورزشکار و دونده و فوتبالیست و .... نیست. اندر باب همین گروه پیاده رو ، تند رو ، دونده باید اشاره کنم که عده ای همیشه ثابت را میتونی در پارک پیدا کنی ، مثلا پنج سال پیش که گهگاهی به منظور پیاده روی به پارک میامدم سه پیرمرد متشخص و خوشتیپ در پارک همنوردی میکردندو اکنون با اینکه یکی از انان دیگر حضور ندارد اما  دیدن ان دو دیگری هرچند غریب و نااشنا همیشه باعث میشه که معنای انگیزه و اراده در من به شور و رنگ آید. اخیرا یکی در پارک هست که به جای روش معمول پیاده روی ، مقداری حرکات ایروبیک را در گام هایش اجرا میکند و هرگاه مشاهده اش میکنم تحسینش میکنم. عده ای هستند که همش میدوند و با دیدنشون یاد کارتون میگ میگ میافتی !
گروه ازادگان شب های یک شنبه و سه شنبه راس ساعت نه شب به صورت دو گروه جدا ، بانوان و آقایان در پارک میدوند و دیدن این گروه در این ساعت شب حتی اگر باهاشون همراه نشوی حس بسیار زیبایی را در درونت زنده میکند. 
بعد از گروه ورزشکاران ، گروه دوم خانواده ها هستند که برای گذراندن شبی خوش به پارک می ایند و معولا نصفی از جهاز اشپزخانه را باخود به همراه دارند! بوی پلو و خورشت و .... چنان در پارک مساعد میشه که عده ای از ورزشکاران تمرکزشون بهم میریزه و گشنگیشون یادشون میاد!
و اما چیزی که کلا غیر قابل تحمل هست وجود این افرادی که پارک را برای صرف سیگار و قلیون انتخاب میکنند ، ای کاش این افراد کمی زاویه نگاهشان را گسترده تر کنند و به جای رفاقت با دود و مواد به گروه نوردان پارک بپیوندند .
چیزی که در پارک خیلی دوست دارم اون شوق و ذوق بچه های زیر هشت سال ، لباس های تور توری دخترکان شاد و توپ بازی پسر بچه های شر و انرژی فوق مثبت دنیای کودکان است ،