۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

ارزوی دانشجو وبازاری

ساعت دانشگاه به پایان رسیده بود و سیل عظیمی از دانشجو ها در خیابان در حرکت بودند و همراه پیاده رویشان ، شاد و خوشحال از اتفاقات آنروز سخن میگفتند تا به نزدیکی مغازه ای رسیدند ، از پشت شیشه های مغازه، پسرکی همسن انان نظارگر شادی و هلهله بیرون بود و در دل به خود میگفت : ای کاش منم مانند انان تحصیل میکردم و مدرک مهندسی یا دکترای خود را میگرفتم ، چه زندگی بهتری داشتم اگر ادامه تحصیل میدادم حیف از جوانیم که در پشت این مغازه حروم شد . فارغ از اینکه دانشجویان پشت شیشه با اندوه و غصه به یکدیگر میگفتند : بچه ها اگر ما هم  به جای خوندن این درس های بی فایده و هدر دادن وقت و سرمایه مان برای گرفتن مدرکی که حتی اندازه خروس قندی برای شرکت ها و اداره ها ارزش نداره مثل این پسره یک کسب وکاری راه میانداختیم و اگر اینچنین بود چه زندگی بهتری داشتیم ، حیف از جوانیمان که در نیمکت های دروس بی محتوا هدر شد!
این صحنه برای شما اشنا نیست ؟
شهریور 89
رعنا اردکانیان

۴ نظر:

محمد امیر گفت...

رعنا جان با وبلاگت اخیرا اشنا شدم و متنت بسیار زیبا بود . نگارش خوبی داری ، ایده های زیبا

ناشناس گفت...

موافقم زمونه بدی شده

reza گفت...

zadi be khal , doroste doroste

رعنا اردکانیان گفت...

به محمد امیر : خیلی از لطفتون سپاس گذارم
به ناشناس : زمونه را ما با دستان خودمون بد میکنیم :)
به رضا : امید وارم شما در هر دو سمت شیشه های مغازه حضور داشته باشید ;)