می گویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران می گوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند». اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ می دهد: «نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آن ها را که نمی فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آن ها که می فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...». |
۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه
حکومت اسکندر در ایران
برچسبها:
متون روانشناسی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
اسکندر کی بوده ! حوصله داری....
آره خب
کافی نیست!
اما برا من سرگردون که به حرف خدام گوش نمی کنم و با خودمم نا مهربون!
اولین قدم همینه!
پس اولین قدم برای نامهربونی با خودتون اینه که جلوی آینه به خودتون لبخند بزنید و از خدا برای دادن هدیه فرصت زندگانی در روز دیگر تشکر کنید.
ارسال یک نظر