استاد شاگردش را به کنار دریاچه ای برد و گفت :
- امروز به تو یاد می دهم که اخلاص واقعی چیست .
از شاگردش خواست تا همراهش وارد دریاچه شود ؛ بعد سر مرد جوان را گرفت و او را زیر آب برد .
یک دقیقه گذشت . اواسط دقیقه دوم ، پسرک با تمام قوا دست و پا می زد تا خودش را از دست استادش رها کند و به سطح آب بیاید . بعد از دو دقیقه ، استاد او را رها کرد . پسرک که نزدیک بود از نفس بیافتد ، به روی آب آمد .
فریاد زد : نزدیک بود مرا بکشید !
استاد منتظر ماند تا نفس جوان برگردد و بعد گفت :
- نمی خواستم بکشمت ؛ اگر می خواستم ، دیگر اینجا نبودی . فقط می خواستم بدانم وقتی زیر آب بودی چه احساسی داشتی .
- احساس کردم دارم می میرم ! تنها چیزی که در زندگی می خواستم ، کمی هوا بود !
- دقیقا همین است . اخلاص واقعی تنها وقتی ظاهر می شود که تمنائی داشته باشیم و اگر به آن نرسیم ، بمیریم .
از کتاب زیبای پائولو کوئیلو
۱ نظر:
پائولو محشره ، خیلی زیبا بود مرسی
ارسال یک نظر